محور مقاومت و پایان مداخلهگرایی نظامی آمریکا در غرب آسیا-1
چگونگی مداخله گری نظامی آمریکا در غرب آسیا و زایش محور مقاومت در منطقه محور یادداشت گروه سیاست خارجی موسسه فرهیختگان است.
14 آگوست 2019 08:36
محور مقاومت – پایان مداخلهگرایی نظامی آمریکا
مداخلهگرایی آمریکا در امور داخلی کشورهای منطقه غرب آسیا، بعد از جنگ جهانی دوم همواره یکی از مهم ترین مؤلفههاي تأثیرگذار بر فرایندها و سیر تحولات در این منطقه بوده است. با وقوع حادثه یازده سپتامبر در سال 2001 ، مرحله نوینی در سیاست مداخله گرایی نظامی آمریکا در منطقه آغاز شد. در این مرحله دو جنبه مهم در دستور سیاست خارجی آمریکا قربار داشت: نخست، تلاش براي تضعیف یا در صورت امکان، تغییر نظام سیاسی در کشورهاي مخالف خود مانند؛ افغانستان، عراق، سوریه، سودان، لیبی و ایران، و دوم، سیاست انجام اصلاحات تدریجی و مدیریت شده در کشورهاي متحد سنتی خود، مانند عربستان، مصر و امارات متحده عربی.
آمریکا در تغییر نظام سیاسی در کشورهای افغانستان، عراق و لیبی با مشت آهنین و در سودان از طریق کودتا موفق شد. آمریکا در خصوص سایر کشورهای مخالف نیز به نتیجه مورد نظر دست نیافت.
بیداری اسلامی در جهان عرب از اواخر سال 1389، در کشورهای عربی و متحد آمریکا، دولتمردان کاخ سفید را در وضعیت سخت و جدیدی قرار داد. تحولات و دگرگونی جدید با جوهره عدالتخواهی در معادله روابط مردم با حکومتها و ضدیت با حاکمان تحت حمایت آمریکا، تامین منافع راهبردی این کشور را با چالش جدی روبرو کرد. مدیریت و راهبری سیاست آمریکا در شرایط عدم قطعیت و سیال، مستلزم توجه خاص به رویکرد حاکمان، گزینههای ممکن، حفظ برتری راهبردی اسرائیل، تناقض بین منافع امنیتی و اصول دمکراتیک اعلامی از سوی کاخ سفید بود.
دولتمردان آمریکا در قبال تحولات و روند تغییرات در عرصه تعامل مردم و حاکمان، سیاست اقتضایی متناسب با شرایط زمانی و مکانی انتخاب کردند. در مراحل اولیه تحولات با مردم این کشورها علیه حاکمان مستبد همراهی نمودند و برخی از مطالبات آنها را به رسمیت شناختند. این رویکرد جهت مدیریت و هدایت نیروی محرکه جنبشهای مردمی به سمت استمرار اولویت و تفوفق منافع امنیتی بر اصول و ارزشهای دمکراتیک اعلامی آمریکا در منطقه ضروری بود. به همین دلیل، سیاست و اقدامات آمریکا در قبال تحولات کشورها مختلف، بعضا متعارض و متناسب با منافع خود و در تعارض با مطالبات مردم منطقه تعریف و پیاده شد. اقدامات آمریکا، طیفی از مدیریت تحولات، همراهی مقطعی با مطالبات مردم در تونس و مصر، مماشات و همراهی در سرکوب مردم در مصر، بحرین و یمن و حمایت از جنبش مردمی و حتی راهاندازی گروههای تروریستی و تسلیح آنها به منظور تغییر نظام سیاسی در کشورهای لیبی و سوریه را شامل میشده است.
با توجه به مطالب فوق، سئوال اساسی که در ذهن هر خواندهای تداعی میکند، این است که چه نسبتی بین اهداف و منافع بلند مدت امنیتی آمریکا در منطقه و مطالبات به حق مردم برای ایفای نقش واقعی در تعیین سرنوشت خویش وجود دارد؟ آیا آمریکا همچون گذشته قابلیت و توان تحمیل اراده و سرکوب مطالبات مردمی منطقه را به عنوان متغییر اصلی در شکل دهی به تحولات آن خواهد داشت؟ فرضیه اصلی در پاسخ به پرسشهای مطرح شده این است که تحولات سوریه و یمن مبین این است که عصر یکهتازی آمریکا در منطقه پایان یافته است و دولتمردان این کشور برای تامین منافع خود میبایست منافع مردمان منطقه را در محاسبات راهبردی خود لحاظ نمایند.
محور مقاومت – پایان مداخلهگرایی نظامی آمریکا
اهداف و منافع آمریکا
سیاست آمریکا در منطقه غرب آسیا بر مبنای اولویت منافع امنیتی بر ارزشهای دمکراتیک ساماندهی و اجرایی شده است. بر این اساس، اهداف اصلی این کشور در طول سال های بعد از جنگ جهانی دوم، همواره به طور نسبی ثابت و مستمر بوده است. اهداف مذکور عبارت است از؛ مقابله با هر گونه قدرت رقیبی که خواهان تغییر نظم منطقهای مورد نظر آمریکا بوده است. استمرار این هدف، مستلزم قرار گرفتن آمریکا در کنار قدرت های دیکتاتور در قالب قراردادهای دو یا چند جانبه بوده است. تسلط بر منابع انرژی منطقه و بهره مندی از مزایای مدیریت آن در عرصه بینالمللی به منظور مهار و کنترل سایر رقبای بینالمللی خویش، حفظ و تضمین برتری استراتژیک اسرائیل از طریق ارائه کمکهای مالی، نظامی به این رژیم و تضییع فزاینده حقوق فلسطینیان بوده است. دولتمردان آمریکا برای تامین اهداف مذکور از هرگونه امکان و ابزار موجود در جعبه ابزار سیاست خارجی آمریکا و بدون توجه به مطالبات به حق مردم منطقه بهره بردهاند. برونداد این سیاست در منطقه، به معنای تعمیق و تشدید نارضایتی مردم از حاکمان وابسته، سیاست های آمریکا و استمرار بیثباتی در منطقه بوده است. نارضایتی مردم منطقه در اشکال مختلف در طیفی از تظاهراتهای مسالمتآمیز، نافرمانی مدنی، برخوردهای خشونت بار و در نهایت به صورت درگیریهای مسلحانه ظهور و بروز پیدا کرده است. واکنش آمریکا به نوع رفتار معترضانه مردم و با توجه به شرایط زمانی و مکانی نیز متفاوت و مختلف بوده است.
حمله به افغانستان و عراق
در بیست شهریور 1379 (یازده سپتامبر 2001 ) برج های دوقلو در مرکز منهتن شهر نیویورک مورد حمله قرار گرفت. دولت وقت آمریکا به رهبری جرج بوش، انگشت اتهام خود را به سوی گروه القاعده، (متحد سابق خود در جنگ علیه نیروهای اشغالگر شوروی در افغانستان)، نشانه گرفت و از دولت طالبان، مستقر در کابل درخواست نمود که باید، رهبران این گروه را به آمریکا تحویل دهد. دولت طالبان درخواست آمریکا را رد کرد و با سیاست مشت آهنین آمریکا مواجه شد. دولت بوش به بهانه مبارزه با تروریسیم به افغانستان لشگر کشی نمود و با سوءاستفاده از همدردی بینالمللی ناشی از دفاع از قربانیان حادثه غمانگیز برجهای مذکور، این کشور را به اشغال خود در آورد. وضعیت بیثبات افغانستان پس از هیجده سال از لشگرکشی آمریکا به این کشور نه تنها بهبود نیافته است، بلکه تولید مواد مخدر آن پنجاه برابر افزایش یافته است. علاوه بر این هزاران زن، مرد و کودک بیگناه افغان کشته و آواره گردیده است و قدرت طالبان نیز روز به روز فزونی یافته، بطوریکه بخش عمدهای از سرزمین افغانستان در حال حاضر به طور کامل یا نسبی در کنترل این گروه قرار دارد.
دولتمردان آمریکا پس از پیروزی در سالهای اولیه تهاجم به افغانستان و دلگرمی ناشی از همدردی جهانیان با قربانیان حادثه یازده سپتامبر در صدد پیادهسازی و اجرایی اهداف دیرینه خویش در چهارچوب «پروژه قرن جدید آمریکا[1]» برآمدند. محافظهکاران جدید در تیم امنیتی دولت بوش پسر بر اساس این پروژه، سی کشور جهان، را مخالف تمدن و ارزشهای آمریکایی تعریف کرده بودند. تغییر نظامهای سیاسی یا در صورت عدم موفقیت، تغییر رفتار و سیاست خارجی این کشورها در قبال آمریکا را در دستور کار قرار دادند. کشورهای ایران، عراق، کره شمالی، سوریه، سومالی، کوبا، ونزوئلا و در انتهای لیست نیز کشوری همچون روسیه قرار داشت. در این راستا، تیم امنیتی بوش پس از گذشت یکسال از حمله به افغانستان، کشورهای ایران، عراق و کره شمالی را در محور شرارت قرار داد و خواهان تغییر نظام سیاسی آنها از طریق توسل به نیروی قهریه شد.
دولت بوش با اندیشه برتری قدرت نظامی آمریکا در مقابل کشور عراق، که دارای یک ارتش فرسوده و قدیمی بود، فتح بغداد را دروازه تسخیر تهران و دمشق تعریف میکرد. تهاجم نظامی آمریکا به عراق در 29 اسفند 1381 با همکاری کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس و برخی از کشورهای کوچک اروپایی به بهانه ارتباط صدام با گروه القاعده و داشتن تسلیحات کشتارجمعی – اتهاماتی که هرگز ثبات نشد- به رغم مخالفت قدرت هایی چون روسیه، چین، آلمان و فرانسه شروع شد. ارتش عراق در برابر ارتش مدرن آمریکا پس از بیست روز شکست خورد و تسلیم شد. دولتمردان آمریکا یک حاکم نظامی آمریکایی را بدون ملاحظات و مطالبات به حق مردم عراق، بر این کشور گماردند. علاوه بر این، تمام نهادهای سیاسی و نظامی عراق را به طور کلی منحل نمودند و در صدد برآمدند تا ملت و کشوری نو بر اساس منافع و ارزش های آمریکایی بسازند. اقدامات تحقیرآمیز آمریکا علیه ملت عراق طولی نکشید که متجاوزان خود را در مقابل مقاومتهای مردمی یافتند.
آمریکا پس از فتح به ظاهر همه جانبه عراق، پیامهای تهدید آمیزی برای دولتهای ایران و سوریه ارسال کرد و خواستار نوعی تسلیم شدن آنها در برابر درخواستهای خود گردید. دولتهای مذکور، نه تنها تهدیدهای آمریکا را نادیده گرفتند، بلکه از مطالبات به حق مردم عراق در برابر نیروهای اشغالگر حمایت نیز کردند. استمرار حضور سرکوبگرایانه نیروهای متجاوز در کشور عراق باعث شکلگیری و ساماندهی نیروهای مقاومت تمام عیار در برابر آنها شد. برآیند نافرمانی مدنی مردم و درگیری شبه نظامیان با نیروهای اشغالگر آمریکایی به نفع ملت عراق رقم خورد و دولت آمریکا را مجبور به خارج کردن نیروهای نظامی خود از عراق در سال1390 شد.
محور مقاومت – پایان مداخلهگرایی نظامی آمریکا
در قسمت بعدی به نقش آمریکا در بحران سوریه و پیدایش داعش و سپس چگونگی شکل گیری محور مقاومت در برابر زیاده خواهی های آمریکا در منطقه خواهیم پرداخت.
[1] . The Project for a New American Century.
من احساس میکنم که عده ای از مردم دنیاحساب آمریکا را از بقیه دنیا جداکرده اند و طوری خود باخته اندکه استغفرالله مثل اینکه بخواهی خداوند عزیز را قضاوت کنی و در این مقطع وقتی جمهوری اسلامی تصمیم به شکستن این بت ستمگرنموده است برایشان عجیب می نماید و بسیاری از انتقادها هم به همین دلیل است تا زمانی که بپذیرند این شیطان ملعون هم بیش از سایر کشورها حق و حقوقی ندارد و استثنائی در کار نیست. اما با سقوط پهباد آمریکا و حمله کشور یمن به میدانهای نفتی متحد گاو شیردهش که قطعا با روحیه ای که از جمهوری مقدس اسلامی گرفته اند بی ارتباط نیست باید کشورهای جهان عادت کنند و بپذیرند که این بت توسط ابراهیم زمان که امروز قطعا جز جمهوری اسلامی نیست شکستنی است اگرچه بت پرستان غرب زده هضم آن برایشان سخت است اما با گذشت زمان و ادامه مبارزات عادت خواهندکرد و این واقعیت را خواهندپذیرفت اگرچه این لقمه سخت از گلویشان پائین میرود.
یامهدی ادرکنی یامهدی.