">

فرهنگی اجتماعی

آگاهی ازسبک زندگی،حلقه ی مفقوده اقتصاد مقاومتی با تاکید برالگو و ملی گرایی مصرفی -2

یاداشت پیش رو قسمت دوم از مقاله با موضوع چگونگی آگاهی از سبک زندگی، در تحقق اقتصاد مقاومتی به قلم خانم فاطمه خادم شیرازی استاد دانشگاه است که به بیان آگاهی از سبک زندگی ملی گرایی مصرفی، به عنوان حلقه ی مفقوده اقتصاد مقاومتی می پردازد.

6 آگوست 2018 11:10

آگاهی از سبک زندگی ملی گرایی مصرفی، حلقه ی مفقوده اقتصاد مقاومتی

کنش اجتماعی در اصطلاح در بر گیرنده گزینش­های ارادی افراد و گروه­ها برای محقق ساختن اهداف مورد نظرشان است. در این معنا کنش اجتماعی باید برای آن‌هایی که درگیر آن هستند معنادار باشد. (استونز، 1383 :154)

به نظر پارسونز کنش­ها متشکل­ هستند از: ساختارها و فرایندهایی که موجودات انسانی به کمک آن‌ها نیات معنادار را شکل می­دهند و به‌گونه­ای موفقیت­آمیز، آن‌ها را در وضعیت­های واقعی، عملی می­کنند. نظریه کنش اجتماعی شامل چهار مرحله است:

در اولین مرحله کنش­گران برای اقدام به کنش، به‌ویژه برای دستیابی به هدفی دلخواه برانگیخته می­شوند.

در مرحله دوم کنشگران باید راه‌های رسیدن به هدف دلخواه­شان را پیدا کنند.

در سومین مرحله، کنشگران باید از پس شرایطی که مانع از دستیابی آنان به هدف می­شوند برآیند.

در مرحله چهارم کنشگران باید در سیستم اجتماعی فعالیت کنند.( دیلینی، 1388 : 356)

پارسونز اندیشه کنش را به مفهوم نظام اجتماعی بسط می­دهد. نظام اجتماعی حول هنجارها و ارزش­هایی ساخته می­شود که بخشی از محیط کنش­گران را تشکیل می­دهد.( کرایب، 1381 : 56)

پارسونز در کتاب “ساختار کنش اجتماعی” نظریه­ای با عنوان نظریه سیستم­ها دارد. وی در این نظریه نظام کنش را متشکل از چهار جزء می­داند که عبارت‌ا‌‌ند از: نظام فرهنگی، نظام اجتماعی، نظام شخصیتی و نظام زیستی.( امين‌پور، 132)

هر نظامی از طریق مبادله نمادین تعادل خود را با سایر نظام­ها برقرار می­سازد. ضمن آنکه هویت خود را نیز حفظ می­کند، مرزهای خود را محفوظ می­دارد. وی اشاره دارد که هر نظامی به‌وسیله خرده‌ نظامی کنترل می­شود که از نظر اطلاعات در بالاترین سطح و از نظر انرژی در پایین­ترین سطح است(کرایب، 1381 : 63)

پارسونز چهار تکلیف کارکردی برای نظام کنش تعیین کرده است که عبارت‌اند از:

1) سازگاری؛ سازگاری مجموع اجزای کنشی که روابط میان نظام کنش و محیط بیرونی­اش را تأمین می­کنند. سازگاری کارش این است که از این نظام‌های بیرونی منابع گونا­گونی را که نظام نیاز دارد بگیرد و در عوض، فراورده­های تولید نظام را عرضه کند و با فراوری و تبدیل این منابع، آن‌ها را برای نیازهای این نظام به کار ببرد.

2) دستیابی به هدف؛ در این مقوله پارسونز مجموعه کنش‌هایی را قرار می­دهد که می­خواهند هدف‌های نظام را تعیین کنند، و برای رسیدن به این هدف‌ها و گرفتن پاداش مطلوب منابع و انرژی‌های را بسیج کرده و اداره می­کنند.

3) یکپارچگی؛ در هرنظام کنش، برخی از اجزای کنشی کارشان مراقبت و جلوگیری از گرایش‌های کجروی و حفظ هماهنگی میان اجزا و دوری کردن از اختلال‌های عمیق است، کار این مجموعه کنش‌ها را پارسونز یگانگی می­نامد. منظور از آن بعد ثبات بخشنده نظام است.

4) حفظ الگو؛ هر نظام کنش به مجموعه­ای از اجزای کنشی نیاز دارد که کارشان ایجاد انگیزش لازم در کنشگران است، پارسونز این بعد از نظام کنش را حفظ الگوهای فرهنگی نامیده است.(روشه، گی؛ 1376 : 76)

به نظرپارسونز  ارزش‌های همراه با کنش، از خارج بر افراد تحمیل نمی­شود بلکه در مناسبات متقابل‌شان با جامعه ایجاد می­گردد، از این‌رو جا دارد آن‌ها را اجتماعی بنامیم. در واقع این ارزش‌ها هستند که در عمل، شرایط ساختی کنش اجتماعی را تشکیل می­دهند، متغیر‌های الگویی فرایند کنش اجتماعی افراد را نسبت به موقعیت خود بیان می­کند.(توسلي،  1380 : 243)

پارسونز در کتاب ساختار کنش اجتماعی، اعلام کرد که از بررسی کار کلیه نظریه­پردازان بزرگ به این نتیجه رسیده است که می­توان آن‌ها را، در حال حرکت به سمت نوعی نظریه اراده­گرایانه کنش مشاهده کرد که در آن انسان‌ها انتخاب کننده و تصمیم گیرنده در مورد هدف‌های گوناگون و وسایل مختلف برای رسیدن به آن‌ها هستند. این نظریه، از کنش­گر انسانی و سپس یک سلسله هدف­ها و مقاصد تشکیل می­شود که کنش­گر باید از میان آن‌ها انتخاب کند، و وسایل مختلفی که می­توان با استفاده از آن‌ها به این مقاصد دست یافت، این کنشگر است که باید از میان آن‌ها انتخاب کند. اما این انتخاب‌ها در خلأ صورت نمی­گیرند. محیط از شماری عوامل مادی و اجتماعی ساخته شده است که دامنه این انتخاب­ها را محدود می‌کند.( کرایب، 1381 : 56) در نتیجه اراده­گرایی به کنشگرانی راجع است که در موقعیت‌های اجتماعی مبادرت به گزینش می­کنند. پارسونز بر این عقیده بود که گزینش فردی به‌وسیله هنجارها، ارزش‌ها، افکار، موقعیت‌ها و نظایر آن محدود می‌شود. ( ریتزر،  1381 : 532)

کنش گر اجتماعی بر اساس آگاهی که از محیط بدست می آورد و تفسیر داده، مبادرت به طراحی کنش اجتماعی می کند. و در صورتی که نگرش و ذهنیت او نسبت به نوع خاصی از سبک زندگی مثبت باشد،کنش های وی در جهت حمایت از همین نوع سبک زندگی خواهد بود. در غیر این صورت شکل گیری کنش های اجتماعی با اعتقاد به  تغییر  یا اصلاح سبک زندگی خواهد بود. آگاهی به عنوان پایه ذهنی کنش، امکان سنجش و ارزیابی نوع و جهت سبک زندگی را میسر می سازد

بین آگاهی در شکل فردی و جمعی آن با سبک زندگی ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. به گونه ای که می توان آگاهی را به یک معنا مؤسس سبک زندگی معرفی کرد. در مورد سبک زندگی تعابیر متعدد ارائه شده است. برخی سبک زندگی را به عنوان الگویی از کنش اجتماعی که تمیز دهنده افراد و گروه های اجتماعی از یکدیگر است معرفی می کنند.

در این تعریف تاکید بر الگوی کنش اجتماعی وجه تمایز دهنده این مفهوم با دیگر مفاهیم چون طبقه اجتماعی است. در تعریف دیگر آمده است سبک زندگی راه و روش زندگی است که بیان کننده ایستارها و ارزش های یک فرد یا گروه است.(والت2002) و در این معنا سبک زندگی راهی است برای تعریف ارزش ها و نگرش ها و رفتار های افراد که اهمیت آن برای تحلیل های اجتماعی روز به روز افزایش می یابد.(اباذری،1381)

بدون شک می توان گفت که شرط تحقق سبک زندگی انتخاب است و از آنجا که هیچ فرهنگی حق انتخاب را به طور کلی سلب نمی کند، اما محدودیت هایی بر انتخاب ها اعمال می کند، پس مسائلی فراتر از فرد مطرح می شود. سبک زندگی را می توان الگوهایی از کنش دانست که تمیز دهنده افراد جامعه است. (چانی, 1984: 172)

کلاکهون (1985)سبک زندگی را چنین تعریف می کند :«مجموعه ها یا الگوهای خود آگاه و دقیقا توسعه یافته، ترجیحات فردی در رفتار شخصی مصرف کننده.» (وبر،1382 :22-21)

در ادبیات جامعه‌شناسی، از مفهوم سبک زندگی، دو برداشت و دو‌گونه مفهوم‌سازی متفاوت وجود دارد. در فرمول‌بندی نخست که سابقه آن به دهه 1920 بر‌می‌گردد، سبک زندگی معرف ثروت و موقعیت اجتماعی افراد است و اغلب به عنوان شاخصی برای تعیین طبقه اجتماعی به کار می‌رود. اما در فرمول‌بندی دوم، سبک زندگی، راهی برای تعیین طبقه اجتماعی نیست بلکه شکل اجتماعی نوینی است که تنها در متن تغییرات فرهنگی مدرنیته و رشد مصرف‌گرایی معنا می‌یابد و در این معنا، سبک زندگی، راهی است برای تعریف ارزش‌ها، نگرش‌ها و رفتارهای افراد که اهمیت آن در تحلیل‌های اجتماعی هر روز در حال گسترش است.(اباذری و چاووشیان، 1381: 8ـ 7). با ظهور انقلاب اسلامي، شكل جديدي از حكومت در دنيا پديدار شد. ظهور چنين حكومتي آن هم در منطقه خاورميانه كه از لحاظ اقتصادي و ژئوپليتيكي داراي اهميت بسيار زياد است، باعث شد كه نظام استكبار جهاني با تمام قوا به مبارزه با انقلاب برخيزد. با پايان يافتن جنگ و عدم پيروزي استكبار در زمينه هاي نظامي، تهاجمات به عرصه‌هاي ديگركشيده شد. يكي از اين عرصه‌ها كه خصوصاً در سال هاي اخير با تهاجمات گسترده همراه بوده است، “عرصه اقتصادي” است.(حجت زورقی،1391: 5)

ژان بودريار معتقد است نظام استعمار سرمايه‌داري از طريق به وجود آوردن جامعه مصرفي و تأكيد بر بسط و گسترش فرهنگ مصرف، زندگي روزمره را كاملاً استعمار كرده و فرد در اين جامعه به صورت يك خريدار محض در آمده است. نظام استعمار سرمايه‌داري همواره كوشيده و مي‌كوشد كه جامعه را به بازاري براي توليد و مصرف تبديل كند. بنابراين درصدد است تا به كمك فرهنگ مصرفي و شكل دادن به تصورات مردم, آنها را به مصرف كنندگاني در خدمت فرايند انباشت سرمايه تقليل دهد (گل‌محمدي,103:1381).

نظام استعمار سرمايه داريِ مبتني بر توليد، كه براي استمرار سلطه و حاكميت خود به  صورت مستقيم با فرايند انباشت سرمايه مرتبط است، به سمت ترويج مصرف گرايي و شكل دادن به اقتصادي مبتني بر مصرف كه اساس و بنيان آن بر توليد تقاضا براي مصرف روز افزون است حركت كرده و از تمامي امكانات, ظرفيت‌ها و منابع خود براي حاكميت فرهنگ مصرف گرايي بهره‌ مي‌برد.

فرهنگ مصرف گرايي مردم را ترغيب و تشويق مي‌كنند كه بيش از نيازهاي زيستي خود مصرف كند. در اين فرهنگ اصل بر آن است كه معنا و مفهوم زندگي بايد بر آنچه شخص داراست, استوار باشد. به تعبير ديگر فرهنگ مصرف گرايي شيوه‌اي از زندگي است كه مبتني بر تصاحب و تملك است (لاين, 1381 : 123).

در چنين فرهنگي مرز ميان مصرف براي تأمين نيازهاي زيستي و مصرف به مثابه شيوه زندگي فرو ‌ريخته و نه تنها ارزشي نهادين و فرامعيشتي به خود مي‌گيرد بلكه در بيشتر موارد اين جنبه از مصرف در مقابل جنبه ديگر آن (مصرف به عنوان تأمين كننده نيازهاي زيستي انسان) اولويت مي‌يابد. در چنين جامعه‌اي, مصرف ربط چنداني با برآورد نيازهاي واقعي يا خيالي ندارد (بشيريه, 1379 : 95). او فرهنگ مصرفي را نيروي همگوني آفرين می داند زیرا هر چيزي را به كالا تبديل و در بازار عرضه مي‌كند. اين فرآيند «كالايي شدن» چنان نيرومند و فراگير است كه منطق خود را به همه زواياي زندگي اجتماعي انسان تزريق مي‌كند. به نظر مي‌رسد كه هيچ كس و هيچ‌چيز از كالايي و تجاري شدن در امان نبوده و كم و بيش قابل خريد و فروش هستند.

عرصه فرهنگ نيز در رويارويي با اين جريان مستعمره سازي، منطق اقتصاد و تجارت را مي‌پذيرد و بدين‌ترتيب امر فرهنگي اقتصادي مي‌شود(جيمسون,1998: 60). و فرهنگ به كالايي تبديل مي‌شود كه قابل خريد و فروش است.

اقتصادي شدن فرهنگ و جريان فرهنگ مصرفي, الگوها و روش‌هاي هويت‌يابي را نيز تحت تأثير قرار مي‌دهد. مصرف گرايي در حالي كه همه مرزهاي فرهنگي را تخريب مي‌كند و نهاد‌ها و عناصر سنتي هويت بخش را به چالش مي‌طلبد, مصرف را به منبع اصلي هويت و انفكاك اجتماعي تبديل كرده و تا حدود زيادي مصرف را جايگزين پيوند‌هاي طبقاتي و سياسي مي‌كند كه مدت‌ها از مهم‌ترين عوامل هويت‌بخشي زندگي مدرن به شمار مي‌آمدند. (گل‌محمدي, 1381 : 106)

در جامعه مصرف زده‌اي كه افراد تحت تأثير مستعمره سازي تشويق مي‌شوند تا بيشتر از آنچه نياز دارند, بخواهند, مصرف به شكل اصلي ابراز وجود و منبع اصلي ساخت هويت اجتماعي تبديل مي‌شود.

نظام استعمار سرمايه‌داري با ترويج و تعميق فرهنگ مصرف گرايي، هويت‌هاي سنتي, طبقاتي و سياسي را كم‌رنگ نموده و ابراز وجود را از طريق توليد كالايي هويت ممكن مي‌سازد، پس در نظام استعمار سرمايه‌داري, مصرف هميشه نوعي مصرف معطوف به هويت است و باعث مي‌شود تا فرد به جاي اينكه از طريق روابط‌ اقتصادي (طبقه) يا پيوند‌هاي سياسي هويت پيدا كند با خوردن, نوشيدن, پوشيدن, نحوه گذران اوقات فراغت يا به عبارتي, شيوه زندگي هويت يابد (فريدمن, 1994 : 104).

 ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.