سابقه، زمينه ها و علل عادي سازي روابط عربستان و رژيم صهيونيستي – قسمت دوم
آشکار شدن روابط با رژيم صهيونيستي با آل سعود در واقع براي جبران ضعفي است که عربستان سعودی از ناحيه بياثر شدن اقدامات آمريکا و به طور کلي غرب در مهار جنبشهاي مردمي احساس کردند. این قسمت به تاریخ مناسبات رژیم سعودي و رژیم صهيونيسم و کمکهاي خاص آلسعود به رژيم غاصب فلسطین براي استقرار می پردازد.
27 می 2018 11:23
مقدمه:
در قسمت اول به ذکر تاریخچه ای از چگونه گی تاسیس رژیم آل سعود توسط انگلیس و مشکلات منطقه ایی این رژیم پرداخته شد . قسمت دوم به تاریخ مناسبات سعودي و صهيونيسم و کمکهاي خاص آلسعود به رژيم صهيونيستي براي استقرار می پردازد.
تاريخ مناسبات سعودي و صهيونيسم
روابط رژيم آلسعود با صهيونيستها ارتباط مستقيمي با دو حادثة سياسي در قرن بيستم يعني فروپاشي امپراتوري مسلمان عثماني و تأسيس رژيم يهودي در فلسطين دارد. پس از پايان جنگ جهاني اول سرزمين پهناور عثماني بين دولتهاي انگليس و فرانسه تقسيم شد. اما پيش از آن يک جنبش قومگرايانه در ممالک عثماني با تحريک انگليسيها شکل گرفته بود. انگليس در سرزمين امروزي عربستان، مليتگرايي را با تحريک شريف حسين، حاکم مکه و مدينه، آغاز کرد. «کلنل سر اتور هنري مک ماهون» در نامهاي به شريف حسين نوشت: «ما آشکارا اعلام ميکنيم که پادشاهي بريتانيا از انتقال خلافت به يک عرب حقيقي منسوب به خاندان پيامبر استقبال ميکند.» در اين زمان «جان فيلبي»، که در عربستان با اسم مسلماني «حاج عبدالله»! شناخته ميشد، نيز مأمور شد تا آلسعود که حاکم منطقه نجد بودند را با اين نقشه همراه نمايد.
ميتوان تاريخ شکلگيري دولت آلسعود (دوره سوم) به دست عبدالعزيز آلسعود را در ذيل تاريخ استعمار انگليس در منطقه تعريف کرد. سياست بريتانيا موجب شد تا زد و خوردهاي خونيني ميان سپاه شريف حسين و سپاهيان عثماني به رهبري فخريپاشا به وجود آيد. انگلستان سياست حمايت تسليحاتي از آلسعود را نيز در ذيل برنامه فروپاشي کامل خلافت عثماني دنبال کرد. آنان در سال 1913 از طريق کاپيتان ويليام شکسپير نماينده خود در کويت، موفق به استخدام عبدالعزيز آلسعود، پدر بنيانگذار پادشاهي سعودي شدند. شکسپير به تربيت سربازان وهابي و سازماندهي سپاه معروف «اخوان وهابي» همت گمارد و جالب توجه است که او در جنگ جراب به تاريخ 25 ژانويه 1915، در زماني که سپاه وهابي عبدالعزيز آلسعود را در نبرد با آل رشيد (همپيمان عثمانيها) رهبري ميکرد، به همراه منشياش کشته شد. کمي پيش از آن جنگ، به موجب معاهدهاي موسوم به معاهده «دارين» يا «قطيف» که ميان عبدالعزيز و سرپرسي کاکس امضا شد، بريتانيا متعهد به حمايت از آلسعود شد و با پرداخت سالانه پنجاه هزار ليره، در کنار تجهيز سپاه وهابي با توجه به نتيجه جنگ جراب، به تعهدات خود عمل کرد و به بازسازي سپاه وهابي پرداخت. براساس آن معاهده، روابط خارجي حکومت سعودي بايد با نظر دولت بريتانيا تنظيم ميشد و عبدالعزيز بن سعود متعهد شد که به هيچ يک از سرزمينهاي تحت سيطره بريتانيا تعدي نکند، که تأييدي بر سلطه کفار بر سرزمينهاي اسلامي بود و شامل سرزمين فلسطين نيز ميشد. (صداقت، 1385: 46)
حائيم عزرائيل وايزمن، اولين رئيسجمهور رژيم صهيونيستي، در خاطرات خود به نکته جالبي اشاره ميکند. او ميگويد: «وينستون چرچيل نخستوزير وقت انگليس خطاب به من گفت: «از تو ميخواهم اين مطلب را بداني که طرحي را براي شما آماده کردهام که پس از پايان جنگ – جهاني دوم – اجرا ميشود و آن طرح اين است که من تصميم دارم ابن سعود در خاورميانه سرور و بزرگ بزرگان مشرق شود به شرط اينکه با شما متفق و هماهنگ باشد. هر وقت اين طرح به اتمام رسيد بر شما لازم است که هر چه ميخواهيد و امکان گرفتنش هست از او بگيريد؛ بدون شک در اين کار من به شما کمک خواهم کرد ولي لازم است که شما در کتمان اين امر بکوشيد لکن من اين موضوع را با روزولت – رئيسجمهور وقت آمريکا – در ميان خواهم گذاشت. در اينجا چون من و روزولت در تحقق آن تلاش خواهيم کرد هيچ چيز نميتواند جلوي آن را بگيرد.»
از سوي ديگر سالها پيش از اين سرهنگ ادوارد لورنس، که بعداً به لورنس عربستان مشهور شد، شريف حسين والي مکه و پدر ملک فيصل، نخستين پادشاه عراق و ملک عبدالله نخستين پادشاه اردن ملاقات کرد و به آنها وعده پادشاهي حجاز (عربستان)، عراق و اردن را داد؛ به شرط آنکه بر ضد عثماني قيام کنند. شريف حسين نيز پذيرفت و به اتفاق فرزندانش، دوشادوش سرهنگ لورنس انگليسي با عثمانيها جنگيد؛ در حالي که نميدانستند که سه کشور متفق، پنهاني در قرارداد سايکس – پيکو با هم بر سر تقسيم مناطق عربي امپراتوري عثماني توافق کردهاند. لورنس، که همواره دشداشه عربي ميپوشيد و به زبان عربي تکلم ميکرد، از جانب چرچيل وزير مستعمرات بريتانيا ،که مقيم در قاهره بود، وعده خلافت عربي و اسلامي را به شريف حسين و به عبدالله وعده حکومت اردن و فلسطين و به فيصل وعده حکومت عراق داد.
بالاخره در جبهه سينا، ژنرال آلنبي انگليسي نواحي فلسطين و اردن را از سربازان عثماني گرفت. در جبهه جنوبي هم کوتالعماره و بغداد تسخير شد و به دست انگليسيها و قواي مشترک لورنس و فيصل افتاد. ارتش عثماني ناچار به سمت قسطنطنيه (استانبول) عقبنشيني کرد و لذا در 30 دسامبر 1918، دمشق نيز به تصرف انگليسيها درآمد.
اين نکته هم حايز اهميت است که در جريان همکاري آلسعود با انگليس، حملههاي سپاهيان آلسعود متوجه قبايل مسلمان عرب بود. در حقيقت اعلاميه بالفور تنها با درگيري دروني مسلمانان با يکديگر امکان تحقق مييافت و پيشتر اشاره شد که سربازان بريتانيايي در مناطقي از عراق و کويت و يمن حضور نظامي داشتند ولي حجاز در آتش جنگ مسلمانان با يکديگر با طراحي استعمار ميسوخت، اين شيوه دخالت استعمارگران در جهان اسلام همچنان ادامه دارد.
کمکهاي خاص آلسعود به رژيم صهيونيستي براي استقرار
وقتي خطر اشغال فلسطين توسط آژانس يهود جدي شد، مسلمانان و به خصوص عربهاي فلسطيني واکنشهاي شديدي داشتند و جنبشهاي مؤثري، مثل جنبش روستائيان به رهبري مرحوم عزالدين قسام، شکل دادند. در اين مقطع نقش عربستان سعودي اين بود که با آرامسازي فضاي حاکم بر مسلمانان و اطمينانبخشي به آنان، مانع شکلگيري دولت يهودي را برطرف گرداند.
در اين بين فيصل، که بعدها به پادشاهي رسيد، از سوي پدرش ملک عبدالعزيز مأمور ميشود که با رهبران فلسطيني شهر قدس ديدار کرده و آنان را نسبت به کافي بودن اقدامات رهبران عرب براي حل مشکل فلسطينيها اطمينان دهد. او ميگويد: «وقتي پدرم، عبدالعزيز، ما را به اين مأموريت اعزام کرد، دو مرتبه خوشحال شدم. بار اول به خاطر زيارت مسجدالاقصي و نماز در بيتالمقدس؛ اما خوشحالي دوم من ديدار با اين انقلابيون است تا به آنها مژده بدهم که تلاشهايشان هدر نخواهد رفت و انقلاب آنها با برانگيختن اهتمام و توجه دوستمان، بريتانياي کبير به ثمر نشسته است، چرا که پدرم که به مسئله فلسطين اهتمام دارد، تأکيد دارد هرگز آرزوهاي ملت فلسطين را بر باد نخواهد داد. براساس آنچه من از صدق نيت بريتانيا ميدانم، ميتوانم در نزد شما به خداوند سوگند ياد کنم که بريتانيا در وعدههايي که به ما داده، صادق است و بريتاليا به پدرم قول داده که مصمم به حل مسئله فلسطين است.»
همزمان با آنچه در حجاز ميگذشت، عمليات رواني پيچيدهاي، در راستاي عاديسازي حضور صهيونيسم در جهان اسلام در جريان بود و اينگونه وانمود ميشد که حضور يهود در فلسطين، به سود اعراب و مسلمانان خواهد بود. نمونهاي از موارد بيشمار آن را ميتوان در کتاب کلمه حق و سلام في خوف العرب من الصهيونيه تأليف دکتر يوسف کلاوزنر مشاهده کرد که توسط «نسيم افندي ملول» (1892 – 1959م) به عربي ترجمه شد و در سال 1924 ميلادي در چاپخانه همان روزنامه در شهر قدس منتشر شد. نسيم ملول از رهبران جنبش صهيونيسم جهاني و رئيس جمعيت «جنبش اسرائيل» و جمعيت «الاخوه اليهوديه» در قاهره و صاحب روزنامه صهيونيستي السلام، که مأموريت اصلي او هدايت افکار عمومي اعراب جهت عاديسازي حضور صهيونيستها در سرزمينهاي اسلامي بود. کلاوزنر در آن اثر درصدد بيان اين مطلب بود که فلسطينيها نبايد از جنبش صهيونيسم نگران باشند؛ بلکه بايد هجرت يهود به فلسطين را به فال نيک بگيرند که براي اعراب موجد رفاه اقتصادي و اجتماعي خواهد شد. در واقع «نسيم ملول» و همقطارانش در فلسطين و قاهره، جريان فرهنگي بزرگي را به راه انداخته بودند تا بزرگترين تهديد براي جهان اسلام را به مثابه بزرگترين فرصت تاريخي براي مسلمانان جلوه دهند. آنها اين هدف را از طريق مطبوعات، ملاقات با افراد ذينفوذ عرب و اقناع افکار عمومي دنبال ميکردند.
بر اين اساس کشتار فلسطينيها که قلوب مسلمانان را جريحهدار ميکرد براي سران عربستان اهميتي نداشت. جان فيلبي در خاطرات خود، به سفر سال 1945م «سمحا ايرلخ»، به رياض اشاره دارد که دلال آن سفر نيز خود فيلبي بود. ايرلخ از اعضاي گردانهاي کشتار فلسطينيها بود که زير نظر مناخم بگين فعاليت ميکردند و با اين سابقه تاريک، طبيعي بود که بعدها جزو مقامات ارشد اسرائيل شود. در آن زمان ملک عبدالعزيز آلسعود قول ياري و حتي مساعدت نظامي به فلسطينيها داده بود و يکي از اهداف سمحا ايرلخ از آن سفر، توضيح خواستن از ملک عبدالعزيز درباره همين قول و وعده بود که آن را مغاير با تعهدات آلسعود به انگليس ميدانست. در آن ديدار، ملک عبدالعزيز برنامه دولتش را در يک جمله به وضوح روشن کرد: «انتظار نداشته باشيد ما با اعراب درباره حمايت از دولت يهودي همانطور که عمل ميکنيم، سخن بگوييم».
عملکرد آلسعود در طول دوران زمامداري خود درباره فلسطين به گونهاي بود که شارل ايوب، ستوننويس روزنامه الشعب مصر، در مقاله خود با اشاره به دستخط معروف عبدالعزيز بنيانگذار عربستان سعودي و در جمعبندي خود از حدود 80 سال حکومت اين خاندان نوشت: «آلسعود امروز ميخواهد از عربيت دفاع کند، در حالي که جنايت چشمپوشي از فلسطين و اهداي آن به يهوديان را مرتکب شدند، آيا حتي يک عرب وجود دارد که با آلسعود به خاطر اين جنايت زشت مماشات کند».
جنايت آلسعود و تلاش آن براي تثبيت رژيم صهيونيستي تا بدانجا رفت که حدود يک سال پيش از جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل، فيصل پادشاه وقت عربستان در 27 دسامبر 1966 در نامهاي به ليندون جانسون، مصر را دشمن بزرگ عربستان و آمريکا خواند و به آمريکا پيشنهاد کرد از اسرائيل براي حملهاي غافلگيرکننده به مصر و ضربه زدن به مهمترين نقطههاي حياتي اين کشور حمايت کند.
پادشاه عربستان هدف از اين حمله را مشغول کردن مصر به اسرائيل براي مدتي طولاني و ناتوان کردن اين کشور توصيف کرده و گفته بود که اين اقدام موجب ميشود مصر ديگر به دنبال وحدت عربي نباشد. فيصل بن عبدالعزيز هدف دوم را سوريه خوانده و تأکيد کرده بود که سوريه نبايد از اين حمله در امان بماند، بايد بخشي از اراضي اين کشور از آن جدا شود، تا نتواند پس از سقوط مصر، جاي خالي آن را پر کند.
اين سند در سال 1995 در صفحههاي 489 – 491 کتابي تحت عنوان دهههاي شکست نوشته حمدان حمدان، منتشر شد. در جنگ سال 1967 که به جنگ 6 روزه معروف است، رژيم صهيونيستي با حمايت مالي و نظامي آمريکا و انگليس، توانست علاوه بر کرانه باختري و غزه، بخشهايي از مصر، سوريه و اردن را اشغال کند.
ادامه دارد….